مادر،هرچه درکتابهای لغت گشتم،کلمه ای پیدا ننمودم که بتواند مقام وعزت توراآنطوریکه باید وشاید دربرداشته وبزرگی تورا برساند،ازاین جهت ترا به همان نام مادر خطاب میکنم،زیرا این کلمه کاخ منزلت وقدرت توراتا عرش خدای تعالی بالا میبردوبخوبی میتواند معرف وجود وشخصیت توباشد،توآن گوهر یکدانه هستی که خداوندبافرادبشرمی بخشد وزمان دیگرپس میگیرد،آنگاه که بخشیدزمین وآسمان راعطاکرده وقتی که بازگرفت زندگی وهستی راازکف ربوده است.در تمام دنیا هیچ چیز به عزیزی مادر نمیرسد،حتی جان هم نخواهد توانست ماننداوگرامی ومحبوب باشد.زمانیکه میاندیشم ذرات وجودم همگی بر روی هم دراثررنجها وزحمات شبانه روزی تو پرورش یافته،دلم می لرزد که مبادا نتوانم یکی از میلیونها حقی راکه به گردنم من داری ادا نموده وکوچکترین وظیفه خویش را بتو انجام دهم.
درجهان عشق محبت های گوناگونی وجود دارد که هرکدام آتشی است تا دل وجان راتابان وفروزان سازد ولیکن هیچکدام بپاکی وصفای تو نمیرسد،عشق ومحبتی که درقلب تو وجودداردلظف خدایی است وازقید وبند آلایشها پاک است.
مادربگذار ترا بعدازخدای بزرگ،پروردگار خویش بنامم وچنان درپیشگاهت افتم که چشمانم پای توگردد ولبانم بوسه برپایت زند.
اگرفرداروزگارتراازمن بگیرد.بخاطرازدست دادن همچون تو تا زنده ام اشک میریزم ولباس سیاه می پوشم.دیگرابدالبانم راخنده نمی گشاید واگروجود من بخودم تعلق داشت پس ازتو زندگی نمیخواستم وبه آسانی ازخویشتن میگذشتم!...
مادر،اگرمن پیش ازتوبمیرم چنان شادمان خواهم بود که سرازپای نمی شناخسم.زیرا درآن جهان،درآرامش ابدیت، درصفا وطراوت بهشت درمیان جلوه انوار ایزدی تراخواهم دید وزمانیکه رخت ازاین جهان بربستی برای همیشه درآسمانها درکنار هم بسر خواهیم برد.می دانم که درمرگ من خواهی کریست ولی بدان بامرگ،انسان بکمال میرسد وتودرزندگیت مرا چنان پرورش دادی که به آسانی بهدف اصلی بشریت یعنی جمال وکمال رسیده ام...
مادر،توآنقدر فداکارومهربانی که برای آسایش وموفقیت فرزندت ازبذل جان هم دریغ نداری.بگو چگونه میتوانم ازاین همه لطف وخوبی تو سپاسگزاری کنم!
مادر،تودرآسمانی ومن درزمین،خوریدمرومب خیرادگلتان دل وجانم بتاب تا همه وقت شادوخندان بماند وگرنه ازخزان بی مهری افسرده شده ودرزمستان بی محبتی میمیرم.
کلمات کلیدی: مهربانی، مادر مظهر عشق، وفا، صداقت، خورشید محبت، فذاکار